آنچه كه در اعلاميۀ شوراي وزيران كشور در مورد «پاكسازي زبانها از واژهها و لهجههاي بيگانه» عنوان شده، پيش از آنكه يك دغدغۀ فرهنگي در جهت تحكيم مناسبات ملي در افغانستان باشد، خاستگاههاي غيرعقلاني دارد كه با مولفههاي جهان مدرن و تكثر فرهنگي به عنوان يك اصل ارزشي، نميتواند سازگار باشد.
سياست فرهنگي در كشورهاي مختلف جهان، تلاش براي ايجاد توسعۀ فرهنگي دموكراتيكِ يك روند جهانياست كه البته بنا بر شرايط اجتماعي و سياسي محلي در هر كشور شكل متفاوتي به خود ميگيرد. براي كشورهاي در حال توسعه، پرسش اساسي دربارۀ فرهنگ اين است كه چهگونه سنتهاي بومييي كه آنها را به گذشتۀشان وصل ميكند و منبع اميد و آرمانهاي آيندۀ آنهاست، حفظ كنند و گسترش دهند.
افغانستان به آن بخش از كشورهاي جهان تعلق دارد كه هنوز گامهاي كوچكي در عرصۀ توسعۀ سياسي، فرهنگي و اجتماعي برداشته است. افغانستان راه درازي تا رسيدن به اعتلاي فرهنگي دارد كه با مديريت و سياستگذاري درست ميتوان به آن دست يافت. در غير اين صورت، آنچه كه انجام شده و انجام ميشود، بيش از آنكه به اعتلاي فرهنگي در كشور كمك كند، سبب افتراق و بيگانهگي بيشترِ فرهنگي در جامعه خواهد شد.
واكنش ارگ نسبت به كاربرد به برخي واژهگان در رسانهها سبب شده است كه جامعه در برابر اينگونه تصميمگيريها به شك و ترديد دچار شود. بسياريها از خود ميپرسند كه چرا نميتوانند از واژهگاني كه در زبانشان متداول است، استفاده كنند؟ آيا اين واكنش تمام زبانها را در بر ميگيرد و يا اينكه صرف در برابر زبان فارسي اعمال ميگردد؟ مثلاً به همين واژۀ دانشگاه توجه كنيد. اين واژۀ مركب، دو جزء دارد؛ «دانش» و «گاه» كه هر دو در زبان و گويشِ فارسيزبانانِ كشور به صورت گسترده استفاده ميشود. اگر فارسيزبانان حق ندارند از اين واژه در گفتار و نوشتارِ خود استفاده كنند، به طريق اولي بايد ريشهها و اصل آنها را نيز ناديده گرفت. يعني از كار برد واژۀ دانش و پسوند گاه در زبان فارسي افغانستان نيز بايد جلوگيري كرد. اما بدون شك چنين برخوردي با زبان، نه عقلاني است و نه هم آبشخورهاي فرهنگي ميتواند داشته باشد.
زبانهاي رايج كشور نياز به تحول و نوآوري دارند تا بتوانند با ذهنيت و انديشۀ مدرن نزديكي بيابند. جلوگيري از كاربرد واژهگان هيچ مشكل فرهنگي و زباني را در افغانستان حل كرده نميتواند. در زبانهاي ديگر جهان دادوستدهاي زباني و واژهگاني به پيمانۀ وسيعي انجام ميشود و گويشورانِ اين زبانها هرگز ورود واژهگان جديد و يا حتا كاربرد لهجههاي مختلف را نقص به شمار نميآورند، بل آن را نوعي غنامندي زبان خود ميدانند. همهروزه صدها واژه واردِ زبانهاي اروپايي ميشوند كه حتا ريشههايي غير از خاستگاههاي اجتماعي و فرهنگيِ خود دارند، ولي برخورد با اين واژهگان از روي تعصب صورت نميگيرد. زيرا زبانها همچون اندامهاي زنده قابليت جذب واژهگان را بر اساس معيارهاي خود دارند.
افغانستان نياز به تعريف جايگاه فرهنگيِ خود دارد؛ چيزي كه ظرف ده سال گذشته انجام نشده است. متوليان فرهنگي كشور به جاي اينكه بر سرِ سياستهاي فرهنگي فكر كنند، تمام هموغمشان تلاش براي زدودنِ چند واژه است كه هيچ مشكلي را هم حل نميكند. اگر قرار باشد فارسيزبانان افغانستان از واژهگاني كه در ايران ساخته شده از اينپس استفاده نكنند، شايد حتا سخن گفتن براي فارسيزبانان كشور دشوار گردد.
افغانستان پيش از اين مسايل، به سياست فرهنگييي نياز دارد كه بتواند به وحدت و وفاق ملي كمك كند و نه آنكه تخم تفرقه و پراكندهگي بپراكند. ولي متأسفانه در اطراف رييسجمهوري كساني قرار گرفتهاند كه به سوءاستفاده از وضعيت فعلي مشغولاند و تلاش ميكنند كه با ايجاد تفرقه و نفاق به اهدافِ خود دست بيابند. اينگونه سياستها بدون شك براي افغانستان خطرات بزرگي را در پي دارد و زمينه را براي درگيري و تنش در كشور مساعد ميسازد.