تبادل فرهنگي براي تازه ماندن معارف و حيات فرهنگي بشر امري بسيار ضروري است و جامعه انساني را در ارتقاي ارزشها و پيمودن مسير سعادت واقعي به پيش ميبرد. اين جريان فرهنگي دو سويه است و هنگام قوت و توانايي ملتها صورت ميگيرد. در اين روند، ملتها با هدف ترويج ارزشهاي بشري، به تبليغ ايده آل ها و معيارهاي خود مي پردازند و نيز عناصر و مفاهيم برجسته ي فرهنگ هاي ديگر را وام ميگيرند.
گسترش اسلام در برخي از مناطق جهان، از جمله شرق آسيا، از طريق رفت و آمد مسلمانان ايران به اين مناطق، از نمونه هاي قابل استنادي است كه پيامدهاي مثبت تبادل فرهنگي را براي جامعه ي بشري به خوبي اثبات ميكند. در تبادل فرهنگي هدف اصلي باردار كردن و كامل كردن فرهنگ ملي است و از اين ديدگاه، ترديدي نيست كه در برخورد با فرهنگ غرب نيز تبادل صحيح فرهنگي، منشأ آثار مثبتي خواهد بود.
بنابراين، اساسا تبادل فرهنگي و تهاجم فرهنگي در دو جهت مخالف قرار دارند. تبادل فرهنگي فرايندي متقابل و طبيعي است و با رضايت طرفين صورت ميگيرد؛ ولي تهاجم فرهنگي يك طرفه، غيرداوطلبانه و سلطه گرانه است و اهداف سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حتي نظامي دارد. معرفي، انتقال و جايگزيني ارزشها در تهاجم فرهنگي طبيعتا تحميلي است. در واقع در تبادل فرهنگي، هدف به روز كردن و كامل كردن فرهنگ ملي است، ولي در “تهاجم فرهنگي” هدف ريشهكن كردن و از بين بردن فرهنگ ملي است.
قابل توجه است كه فرهنگ پذيري با ميل و به دلخواه يا تعامل فرهنگي، زماني ميسّر است كه هيچگونه نابرابري اجتماعي يا سياسي بين دو فرهنگ وجود نداشته و هيچكدام برتري مادي يا معنوي نسبت به ديگري نداشته باشند. در مقابل، در سايه ي برتري تكنولوژي، قدرت نظامي، امكانات بيشتر اقتصادي و فني، و برنامه ريزي سياسي است كه تسلط پديده هاي فرهنگي يك جامعه بر ديگري انجام ميگيرد .
در مجموع ميتوان گفت كه: در تبادل فرهنگي سه اصل گزينش ،تحليل و جذب و اصل توليد فرهنگي، مد نظر متوليان فرهنگي يك جامعه است و اين افراد براي زنده و پويا نگه داشتن فرهنگ خودي، عناصر فرهنگ بيگانه را بررسي و عناصر مثبت آن را گزينش و پس از تحليل و تعيين تناسب آن با فرهنگ بومي، آن را جذب ميكنند و به شكل عنصري از فرهنگ خودي درميآورند .
به طور خلاصه، تفاوت تهاجم فرهنگي و تبادل فرهنگي را ميتوان در موارد ذيل دانست:
1. در تهاجم، هدف تخريب است، اما در تبادل فرهنگي هيچ كدام از دو فرهنگ قصد تخريب فرهنگ مقابل را ندارد و هدف انتقال و نشر فرهنگي است.
2 .در تهاجم، يك ملت براي جايگزيني فرهنگ خود، به نحوي ظالمانه سعي در ريشه كني فرهنگ مقابل دارد، اما در تبادل فرهنگي چنين نيست.
3. در تبادل فرهنگي، همواره جنبه هاي مثبت و انساني مطرح است؛بدين معنا كه دو طرف قصد بارور كردن، تكامل بخشيدن و ارتقاي يكديگر را دارند؛ در حالي كه در تهاجم فرهنگي اهدافِ خيرخواهانه در ميان نيست. بلكه قلع و قمع، ارعاب، بي هويت كردن و ايجاد سلطه، مدنظر است.
4. در تهاجم فرهنگي، قصد استيلا و به طور كلي، غرض سياسي مأخوذ است و مهاجم اصولاً بقاي فرهنگ مقابل را به هيچ عنوان نمي پذيرد.
در مجموع مي توان گفت اين استعمار گران بودند كه به بهانههاي مختلف به منظور تسلط بر كشورهاي جهان سوم از اين حربه استفاده كردند.
سابقه ي تاريخي اين فرايند در غرب به بعد از رنسانس و انقلاب علمي در جامعه ي اروپا برمي گردد؛ هنگامي كه صنعت و علم با شتاب بيشتري رشد يافت و كشورهاي صنعتي كه از توليدات، اشباع شده بودند، از يك طرف نيازمند بازارهاي جديد مصرف شدند و از سوي ديگر تداوم حيات صنعت غرب، بستگي تام به سوخت و مواد اوليه داشت. در اين زمان معقولترين انتخاب براي غرب در خصوص تأمين منابع اوليه و به دست آوردن بازار مصرف، نزديكترين منطقه به آنان، يعني جهان اسلام بود؛ به همين سبب، ذخاير غني نفتي و بازارهاي مصرف اين منطقه از جهان، هدف تهاجم آنان قرار گرفت. بدين ترتيب كشورهاي اسلامي يكي پس از ديگري با روشهاي مختلف سياسي، نظامي و فرهنگي استعماري در ظاهر استقلال پيدا كردند. شركتها و صنايع اروپايي در اين كشورها رخنه نموده و بازارهاي اين كشورها را در اختيار گرفتند. براي تثبيت وضع موجود، تنها چارهاي كه به فكر انديشمندان و متفكران سياسي غرب رسيد، استفاده از “تهاجم فرهنگي” بود؛ زيرا توسل به نيروي نظامي و زور، براي هميشه راهحل مناسبي براي استيلا نبود و براي مدتهاي طولاني نميشد استثمار را با آن تداوم بخشيد.