چرا ظرف يك دهۀ گذشته، با وجود تلاشهاي چندجانبه و همكاريهاي بينالمللي، افغانستان از فاز بحرانِ داخلي بيرون نشد و به ثبات سياسي و امنيتي دست نيافت؟
پاسخِ اين پرسشِ فربه را بايد در عملكرد سياسيِ جناحي جستوجو كرد كه بههدفِ زدودن فضاي غبارآلود سياسيِ افغانستان پس از نزديك به دو دهه جنگهاي ويرانگر، بر كرسي اقتدار نشست ولي به جاي پيگيريِ اين هدف بزرگ ملي، تنشهاي موجود در تاروپود جامعه را رنگولعابِ بيشتر بخشيد.
در يك دهۀ اخير كه با پايان حاكميت طالباني در كشور آغاز شد، يك بارِ ديگر اين فرصت به وجود آمد كه افغانستان همگراييِ ملي را در سطح كلانِ جامعه تجربه كند و در يك طرح كلان ملي، سنگ بناي آينده را با اطمينانِ سياسي بنا نهد. اما امروز نه تنها افغانستان از رسيدن به چنين آرماني، خيلي دور به نظر ميرسد، بل جامعه با تهديدهاي جديِ تازهيي نيز روبهرو شده است.
يك دهه، فرصتِ بزرگي بود كه مردم افغانستان به آرمانهايشان براي رسيدن به نظامي پاسخگو، سالم و بهدور از مصلحتهاي قومي و تباري دست يابند. اين سخن، شعار و حرفي بيپشتوانه نيست، بل براي آن ميتوان ادلۀ عقلاني و منطقي ارايه كرد. آيا به ياد نداريم كه با فروپاشي نظام طالباني، مردم چهگونه طراوتِ سياسي را باز يافتند و با وجود مشكلات امنيتي، وارد فضاي جديد سياسي شدند؟ مگر در پي كنفرانس بن اول، انتقال قدرت به گونۀ بسيار سالم و بهدور از تنشهايي كه ميتوانست وجود داشته باشد، صورت نگرفت؟ مگر يك دهه پيش، مردم در تدوين ساختارهاي دموكراتيكِ قدرت در كشور، مشاركتِ بيسابقه از خود نشان ندادند؟ مگر قانون اساسي به عنوان وثيقۀ ملي از درون يك تفاهم ملي رسميت نيافت؟ مگر يك دهه پيش، مردم به پاي صندوقهاي راي نرفتند و در انتخابات رياستجمهوري و پارلماني بههدف ايجاد افغانستاني دموكراتيك شركت نجسـتند؟!
آري، مردم افغانستان فضاي جديد مناسباتِ سياسي را درك ميكردند و به همين دليل، به عنوان ملتي واحد در صحنۀ سياسي كشور تبارز يافتنـد. ولي چه شد كه ما از آن فضاي باهمي دور افتاديم و مناسبات سياسي و اجتماعيِ آلوده، بر فضاي جامعه حكمفرما گشت؟
مشكلات از همان انتخاباتِ نخستِ رياستجمهوري كليد خورد و با گذشت هر روز، كارِ گروه انحصارگر بالا و بالاتر گرفت. به حدي كه حالا اين گروه از آرمانهاي جمهوريت سخن نميگويد و به اين ميانديشد كه قدرت سياسي را همچون نظامهاي غيردموكراتيك، ميراثي سازد.
اما اكنون ـ با توجه به انبوهِ تهديدهايي كه جامعه را در سالهاي آينده در بر خواهد گرفت ـ بر نخبهگانِ جامعه است كه به دور از سلايق و خواستهاي فردي و گروهي، به اين بيانديشند كه چهگونه ميتوان به اقتدار گروهي در مديريت سياسيِ كشور پايان داد و يك بارِ ديگر افغانستان را به سمت همگراييِ ملي و ثباتِ پايدار هدايت كرد. بدون شك اين امري دستنيافتني نيست، بل با درايت و آگاهيِ ملي ميتوان به آن جامۀ عمل پوشاند.
يكي از طرحهايي كه اين روزها در محافل و حلقات سياسي در كنار برخي طرحهاي ديگر مورد توجه قرار دارد، «آجنداي ملي و گفتوگوي بينالافغاني» است؛ طرحي كه به دلايلِ مختلف ميتواند جامعه را وارد گفتمان كلانِ ملي سازد. طرح آجنداي ملي دقيقاً پاسخ به يك نياز تاريخيست كه همۀ نخبهگان و آحادِ جامعه را مخاطب قرار ميدهد. اين طرح، فراخواني به هدفِ پايان دادن به بحران موجود در كشور است كه اگر به گونۀ عقلاني پي گرفته شود، ما را به يك آيندۀ روشن نويد ميدهد.
آجنداي ملي، نقشۀ راه براي حل مشكلاتِ امروز و آيندۀ كشور است و به همين دليل بايد نخبهگان كشور از تمام طيفها و گروهها، مفاهيم اصليِ آن را درك كنند و در يك گفتوگوي كلان، آن را به عنوان برنامۀ كاري وارد فضاي جامعه سازند. افغانستان در وضعيت حساسي از تاريخِ خود قرار دارد و اگر اين وضعيت بهدرستي درك و حس نشود، بازهم فرصت كلانِ ديگري كه در برابر مردم قرار گرفته، در پاي منافع گروهي و تباري قرباني خواهد شد.