مقامات امریکایی به دلیل فقدان پایگاه جدی در منطقه و ضعف مفرط حامیان منطقوی برای تامین منافع این کشور، به گروههای بدنام تروریستی متوسل شدهاند.
نهادهای تصمیمگیری امریکایی نتیجه گرفتهاند بهترین نیروییهایی که قابلیت مهار شدن، به کارگیری و دریافت آدرس غلط را دارند، گروههایی هستند که از آبشخور وهابیت سیراب میشوند.
تردیدی نیست که طی چند سال اخیر، مقامات امریکایی به دلیل فقدان پایگاه جدی در منطقه و ضعف مفرط حامیان منطقوی برای تامین منافع این کشور، به گروههای بدنام تروریستی متوسل شدهاند. رژیم مستبد شاه معدوم ایران، رژیم صهیونیستی و رژیم مرتجع عربستان، پایگاههای اصلی امریکا در غرب آسیا به شمار میآمدند اما با سقوط شاه ایران، قرار گرفتن رژیم اشغالگر صهیونیستی در موضع انفعال در پی ضربات مقاومت فلسطین و لبنان و سست شدن پایههای حکومت فاسد سعودی، نیاز امریکا به همپیمانان جدید و خشن، بیش از پیش قوت گرفت.
این گروههای تروریستی، با انگیزههای تکفیری و نشأت گرفته از اندیشه وهابیت، اساساً از این جهت از سوی سازمانهای اطلاعاتی سازماندهی و برنامه ریزی شده و میشوند که انگیزههای ملی، اجتماعی و حتی رفاهی گروههای معارض، نتوانسته است اهداف کلیدی آنان را تامین نماید. به عبارت گویاتر، نهادهای تصمیمگیری امریکایی نتیجه گرفتهاند بهترین نیروییهایی که قابلیت مهار شدن، به کارگیری و دریافت آدرس غلط را دارند، گروههایی هستند که از آبشخور وهابیت سیراب میشوند، چرا که نگاهی جامع به مصالح جهان اسلام ندارند و از اهداف نظام سلطه غافلند.
سازمانهای اطلاعاتی امریکایی و غربی، اولین نمونه از این گروهها را با پشتیبانی عربستان و چند کشور مرتجع عربی در افغانستان در برابر نیروهای نظامی شوروی سابق علم کردند که البته، تجربه موفقی از نظر آنها به شمار میآمد. گروههای جهادی افغانستان که بعدها به «القاعده» و «طالبان» تقسیم شدند، توانستند با انگیزههایی که ذکر آن گذشت، نیروهای شوروی را بیرون رانده و علاوه بر تامین صددرصدی منافع غرب، اندیشههای افراطی خود را گسترش دهند. با گذشت زمان، نسخه به روز شده القاعده به نام «داعش» با هدف تشکیل دولت به اصطلاح اسلامی ایجاد گردید تا هر جا بوی نفت به مشام برسد – از شمال عراق و سوریه گرفته تا لیبیا و نیجریه – حضور نظامی و خشن داشته باشد.
نکتهای که در اینباره مطرح است، برخورد متناقض امریکا و نظام سلطه با گروههای تروریستی است؛ به گونهای که از یک سو به سرکوب طالبان و کشتن رهبر این گروه دست میزند و از سوی دیگر به تقویت داعش در عراق و سوریه میپردازد. برای روشن شدن ابعاد این دوگانگی، ابتدا باید به «کارکرد» این دو گروه از نگاه استکبار پرداخت، آنگاه میتوان به معادله «سرکوب» و «حمایت» پی برد:
1- مقامات امریکا و غرب، از سالها پیش طرحی برای خارج کردن جبهه مقاومت از محل استقرار اولیه خود در عراق و سوریه، هدف قرار دادن نیروها و به خصوص قومندانان مقاومت و متعاقباً در امان نگهداشتن سرحدات سرزمینهای اشغالی از تهدیدات تهیه کرده بودند که با ایجاد داعش در مرحله اول و دیگر گروههای تروریستی در مراحل بعدی، تلاش کردند تا این پلان را محقق سازند.
از نظر امریکا، افزون بر کاربردهای فراوان اقتصادی و ژئوپولتیک داعش از رهگذر تضعیف دولتهای مقتدر، در عین حال این گروه میتواند خطرناک هم باشد. مخاطره داعش این است که اولاً، ادعای برقراری حکومت در خارج از عراق و سوریه را دارد، در چارچوب ملی عمل نمیکند، سرحدات بینالمللی تعریف کرده و بنابراین نمیتوان با استفاده از شیوههای مرسوم فشار بر گروهها و دولتها، آن را محدود کرد. دوم، نگاه جنگجویانه داعش به غرب و امریکاست. لذا آنها تلاش دارند ضمن به کارگیری جنبههای مثبتهای این گروه وحشی، همواره آن را کنترول و محدود نمایند و هرگز به فکر از بین بردن داعش نباشند، زیرا بیشترین استفاده از آنها را برده و موفق شدهاند تا به زعم خود، توان و قدرت جهان اسلام را به سمت فرسایش سوق دهند.
2- هدف قرار دادن افراد خاص این گروه از جمله معاونان سرکرده داعش نیز در راستای محدود کردن فعالیت آنان در چارچوب سرحدات تعریف شده و نه حذف آنان میباشد. چه اینکه هر جا این گروه، قصد حمله به نقاط تهدیدکننده منافع غرب را داشته، نه تنها مانع نشدند بلکه آنها را تقویت و پشتیبانی نیز کردهاند. منحیث نمونه، با حرکت داعش به سمت منطقه کردستان عراق که از زمان صدام و پیش از آن، مورد حمایت امریکا و همپیمانانش بود، این کشورها وارد عمل شده و سعی کردند تا هجوم نیروهای تکفیری را محدود نمایند.
3- همین قاعده درباره طالبان افغانستان به گونهای دیگر صدق میکند. ساز و کار اجرایی فعلی افغانستان، متناسب با اهداف امریکاست و جهتگیریها در این کشور به گونهای است که واشنگتن، خواهان ادامه آن است، اما گروه طالبان، از دو جهت، مخالف روند فعلی است: از یک سو، مخالف حضور نیروهای غربی به خصوص امریکا در افغانستان است و از سوی دیگر، زاویه آشکاری با داعش دارد. از نظر امریکا، طالبان افراطی با چنین ویژگیهایی باید سرکوب گردد.
بنابراین، منافع داعش برای امریکا، برخلاف طالبان در افغانستان به دلیل تحرک وسیع این گروه و تهدید کردن مخالفان سلطه امریکا در منطقه به خصوص جبهه مقاومت، بسیار راهبردی و حیاتی تلقی میشود. طالبان افغانستان، با اشغال کشورشان از سوی غربیها مخالفت دارند، با داعش ضدیت دارند و اهداف فرامنطقوی مانند داعش برای خود تعریف نکردهاند اما داعش به منزله موتور محرکه موتر جنگی غرب علیه دشمنانش عمل میکند و باید در عین تقویت، محدود و کنترول شود.
4- پیش از سرکوب طالبان در افغانستان، امریکا و غرب خواستار تعامل و گفتگو با این گروه شورشی بودند تا آن را به حرکتی هدایت شده و نیروهای دستآموز تبدیل کنند اما مذاکرات، به نتیجهای نرسید و تصمیم بر آن شد تا داعش، جایگزین طالبان در افغانستان شود، لذا تضاد ایجاد شده باعث شد تا نیرویی که مدتها بر روی تشکیل و تجهیز آن سرمایهگذاری کرده بودند، تضعیف شود.
نباید فراموش کنیم حضور طالبان، موجب شده تا فلسفه حضور امریکا در افغانستان توجیه شود اما نه طالبانی که مخالف حضور داعش و امریکا باشد. از نظر آنها، داعش و طالبان، کفه یک ترازو هستند که هر دو باید یک کارکرد داشته باشند و یک هدف را تامین کنند و چنانچه یکی از آنها بخواهد خارج از این سبک و سیاق استکباری فعالیت کند، باید حذف و کنار گذاشته شود.